پس کوچه ی دلم

موندنی موندگاره..حالا هرجا که باشه

پس کوچه ی دلم

موندنی موندگاره..حالا هرجا که باشه

یکی هست اون بالا، که خالصانه باهامه

آخرین مطالب
  • ۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۴:۵۷ 7.
  • ۱۰ آبان ۹۴ ، ۱۳:۳۷ 5.
  • ۱۹ مهر ۹۴ ، ۱۳:۳۲ 4.
  • ۰۹ مهر ۹۴ ، ۱۹:۳۴ 3.
  • ۰۵ مهر ۹۴ ، ۱۲:۵۵ 2.
  • ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۴۹ 1.

4.

يكشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۳۲ ب.ظ

من 13 سالی هست که با عروس صمیمی هستمو تقریبا همه ی فامیلاشون منو میشناسن و یه عده ی زیادیشونم منو از نزدیک دیده بودن..

دوتا دوست صمیمی دیگه هم داریم که سابقه دوستیمون با اونا 7 ساله یعنی 7 ساله که جمع دوستیمون 4تایی شده و خیلی باهم صمیمی هستیم..

توی عروسی من یکی از صاحبین مجلس بودم و اون شب همه سراغمو میگرفتن و باید میچرخیدم توی سالن و به همه خوشامد میگفتم..60 درصد حاضرین توی سالن منو میشناختن و ده درصدم اونجا باهام اشنا شدن..

منم 90 درصد حاضرینو میشناختم و اون ده درصد باقی مونده کسایی بودن که عروسم نمیشناختشون و خیلی غریبه بودن! جالبه که عروس وسط  عروسی بهم گفت خاله گلی کیه صدف؟ گفتم خواهره زن عموی داماد بود دیگه، که رفتید اش پشت پاشو خونه ی زن عموش خوردید! (خاله گلی اومده بود به عروس تبریک گفته بود و گفته بود خاله گلیم و دوستم یادش نیومده بود کیه و از من میپرسید خخخخخ)

خلاصه من اون همه توی سالن چرخیدم و خوشامد گفتم و اینا اخرشم دختر داییه مامانه عروس گفته بود صدف پیش ما نیومده!!! خاله ی زهرا(عروس) اومد بهم گفت برو پیش فاطمه دختر داییه ما میگه نرفتی پیشش!!

بعدم ما قبول نکرده بودیم ساقدوش بشیم چون نمیخواستیم پیش داماد بی حجاب باشیم.. بعد وقتی عروس و داماد میرقصیدن خاله های عروس منو کشتن که برو وسط!!! به اون دوتا دوست دیگه ام اصرار نمیکردن..فقط میگفتن صدف برو!!!

زهرا هم که میدونست وسط نمیرم، گفت اذیتش نکنید، بعدا میاد و اینگونه شد که دست از سر من برداشتن!

 بعدم داماد به همه ی اونایی که اومدن جلوش رقصیدن شاباش داد از جمله دختر خاله هاش و خاله هاش ووو

ما سه تا دوستای زهرا هم نزدیک جایگاه نشسته بودیم،اومد به ماهم شاباش داد خخخخ

داماد داشت ادامس میجویید و خیلیم با استرس میجویید و میدونستم واسه کنترل اعصابه..بهش اروم گفتم ادامستو دربیار..یه تیکه هم خیلی داشت تند میرقصید که بهش اشاره کردم اروم برقصه..

بعدا کلی ازم تشکر کرد و گفت در حقم خواهری کردی و این چیزا..

بعدشم که داماد رفت توی مردونه و ما ترکوندیم..زهرا هم که چشمش به ما خورده بود و کم نمیاورد..یه نفر از فامیلای خیلی غریبه ی داماد که برای اولین بار زهرا رو میدید بهش گفت عروسه شیطونی هستیااااا... خاله ی دامادم سریع گفت نه بابا این همیشه اروم بود..امشب چشمش به دوستاش خورده!

خلاصه کلی خندیدیم و سر به سر عروس گذاشتیم و شنبه که اومد دیدمون کلی تشکر کرد و گفت شماها باعث شدین خیلی بهم خوش بگذره و ووووو

جهیزیه اش رو هم که به مدت چهار روز صب تا بعد از ظهر من و زهرا و یکی دیگه از دوستامون رفتیم چیدیم و داماد و پسرخاله اش هم میومدن هر از گاهی واسه کمک..البته چیزای سنگین چیده شده بود..ما فقط کارای ظریفو جزعی و تزیین رو به عهده داشتیم..

عاغا این دوستم در حدی دیقه نودی همه ی کاراشو کرد که صبح عروسیش منو یکی دیگه از دوستامون داشتیم خونشو تکمیل میکردیم که فیلمبردار فیلم بگیره!!

اون شب بعد از عروسی که رفتیم خونه ی عروس، همه تعریف میکردن و خوششون اومده بود.. زهرا هم اعلام کرد که کار دوستامه و کلیم تشکر کردن خودشو شوهرش

چقد حرف زدم!!! ببخشید بابت پر حرفیم..

۹۴/۰۷/۱۹
صدف ..

نظرات  (۴)

مرسی صدف جان :***
پاسخ:
:)
۲۷ مهر ۹۴ ، ۱۲:۲۶ خانوم خونه
سلام خانوم . . .
آدرستو نداشتم که زودتر بیام پیشت
پاسخ:
سلام خانوم خونه
خوش اومدی:)
۲۷ مهر ۹۴ ، ۱۳:۲۱ دختر همساده
وای چقده این دوستها و دوستی ها خوبن..
خیلی لذت بردم از خاطره ی عروسی
پاسخ:
اره خیلی خوبن:))
۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۳:۴۴ پونه پلویز
سلام عزیزم ببخشید نگرانت کردم
نبودم خانومی
حوصله نداشتم بیام خودت خوبی؟
خوش میگذره؟>/
پاسخ:
سلام. خوبم ممنون..
میگذره :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی